به فلک مي‌رسد از روي چو خورشيد تو نور

شاعر : سعدي

قل هو الله احد چشم بد از روي تو دوربه فلک مي‌رسد از روي چو خورشيد تو نور
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حورآدمي چون تو در آفاق نشان نتوان داد
گرش انصاف بود معترف آيد به قصورحور فردا که چنين روي بهشتي بيند
از شبستان به درآيي چو صباح از ديجورشب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
مردگان بازنشينند به عشقت ز قبورزندگان را نه عجب گر به تو ميلي باشد
که ندارد نظري با چو تو زيبامنظورآن بهايم نتوان گفت که جاني دارد
مست چندان که بکوشند نباشد مستورسحر چشمان تو باطل نکند چشم آويز
عسلي دوزد و زنار ببندد زنبوراين حلاوت که تو داري نه عجب کز دستت
نتوانم که حکايت کنم الا به حضورآن چه در غيبتت اي دوست به من مي‌گذرد
من به شيرين سخني تو به نکويي مشهورمنم امروز و تو انگشت نماي زن و مرد
سعديا غيرتت آمد نه عجب سعد غيورسختم آيد که به هر ديده تو را مي‌نگرند